اوّل دفتر این پست بغایت پر مفهوم را بخوانید
می دانی، آدم هایی هستند که ذاتا گرگ تنهایند، تنها در میان جمعند. این ها دیده شان تیزبین تر ازین هاست و بیش از آن تجربه کرده اند و تجربه هایشان عمیق تر یا سنگین تر از آن بوده که دیگر چیزی واقعا متعجبشان کند یا تکانشان بدهد. تکلیفشان با خودشان آن قدر روشن است و واقع گراییشان آن قدر غالب، و با خودشان و این مدلی که هستند آن قدر کنار امده اند که از مرحله ی افسرده بودن بابت تنهایی همیشگیشان یا پوچ بودن غایی هر چه می آید و می رود و این که همه ی قصه های زندگی در نهایت بدجور تکراری و بازاری و سفیهانه اند فرستگ ها دورند. این جور آدم ها بعد که به این مرحله رسیدند، گاهی تلاشکی می کنند برای دنده عقب، برای پروانه ای شدن، برای نازکای دل، برای این که یک هویی از بوی علف و باران حال سترگی ببرند و به صدای یک زنگ تلفن دلشان هری بریزد و عشقکی گوشه موشه ی دلشان لانه ای کند و از این صحبت ها، و بعد که تلاششان تا دسته به گاه سگ رفت و مبسوط ریده شد سرشان و همه ی جانشان به ان کشیده شد، بر می گردند سر خانه اولشان و حالیشان می شود که بعضی گه خوری ها بکل به شان نیامده است و فلزشان هرچقدر که چقر، بعضی خم ها را تاب نمی آورد.
و حالا نظریه زیر را، و جواب نویسنده پست بالا را به دنبال آن بخوانید
این گونه گه ها در فضا به صورت کاتوره ای معلق هستند و هر از گاهی که می خواهی نفسی عمیق یا حتا نفسکی بکشی ممکن است توی ته حلقت بپرد... حالا اینکه سرفه ای کرده به بیرون پرانده یا با هر مکافاتی قورت داده شوند به "حلقوم الیه" بستگی دارد
جواب نویسنده
این نظریه ی ان های معلق کاتوره ای اصلاح شده ی همان نظریه ی آلات پرنده ی در انتظار شاید باشد. به هر حال امتیازش متعلق به شماست برادر
پست بالا و نظریه مربوطه برگرفت شده از وبلاگ "اتاق تمام فلزی" است که تلنگری بود برّ آغاز دوباره تک نویسیهای من
می دانی، آدم هایی هستند که ذاتا گرگ تنهایند، تنها در میان جمعند. این ها دیده شان تیزبین تر ازین هاست و بیش از آن تجربه کرده اند و تجربه هایشان عمیق تر یا سنگین تر از آن بوده که دیگر چیزی واقعا متعجبشان کند یا تکانشان بدهد. تکلیفشان با خودشان آن قدر روشن است و واقع گراییشان آن قدر غالب، و با خودشان و این مدلی که هستند آن قدر کنار امده اند که از مرحله ی افسرده بودن بابت تنهایی همیشگیشان یا پوچ بودن غایی هر چه می آید و می رود و این که همه ی قصه های زندگی در نهایت بدجور تکراری و بازاری و سفیهانه اند فرستگ ها دورند. این جور آدم ها بعد که به این مرحله رسیدند، گاهی تلاشکی می کنند برای دنده عقب، برای پروانه ای شدن، برای نازکای دل، برای این که یک هویی از بوی علف و باران حال سترگی ببرند و به صدای یک زنگ تلفن دلشان هری بریزد و عشقکی گوشه موشه ی دلشان لانه ای کند و از این صحبت ها، و بعد که تلاششان تا دسته به گاه سگ رفت و مبسوط ریده شد سرشان و همه ی جانشان به ان کشیده شد، بر می گردند سر خانه اولشان و حالیشان می شود که بعضی گه خوری ها بکل به شان نیامده است و فلزشان هرچقدر که چقر، بعضی خم ها را تاب نمی آورد.
و حالا نظریه زیر را، و جواب نویسنده پست بالا را به دنبال آن بخوانید
این گونه گه ها در فضا به صورت کاتوره ای معلق هستند و هر از گاهی که می خواهی نفسی عمیق یا حتا نفسکی بکشی ممکن است توی ته حلقت بپرد... حالا اینکه سرفه ای کرده به بیرون پرانده یا با هر مکافاتی قورت داده شوند به "حلقوم الیه" بستگی دارد
جواب نویسنده
این نظریه ی ان های معلق کاتوره ای اصلاح شده ی همان نظریه ی آلات پرنده ی در انتظار شاید باشد. به هر حال امتیازش متعلق به شماست برادر
پست بالا و نظریه مربوطه برگرفت شده از وبلاگ "اتاق تمام فلزی" است که تلنگری بود برّ آغاز دوباره تک نویسیهای من